سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] بهترین کارها آن بود که به ناخواه خود را بدان وادارى . [نهج البلاغه]
نمکدون

در گوشه ای از دنیای خداوند پسری زندگی می کرد که آرزویش داشتن یک کامپیوتر بود . پدرش در اداره پست کارمی کرد و پستچی بود و وضع مالی خوبی نداشتند . بعد چند روز که پسر در این فکر بود ، پدرش با خوشحالی از راه رسید و گفت : « اگر گفتید سِمت جدید من چیست ؟ » همه به فکر فرو رفتند . بعد 10 دقیقه پدر گفت : « من در اداره به سِمت معاونت رسیدم » . بعد چند روز پسر به پدرش گفت : « پدر می توانید برایم یک حساب پس انداز باز کنید ؟» پدر گفت: «بله !» فردای آن روز پدر برای پسرش حسابی باز کرد . آن روز پدر همراه دفترچه پس انداز به خانه آمد . پسر آنقدر خوشحال شد که داشت بال در می آورد . از آن روز یکسال گذشت . پسر به پدرش گفت : « پدر ! قیمت یک کامپیوتر چقدر است ؟ » پدر گفت : « می خواهی بخری ؟ » پسر گفت : بله پدر . پدر با لبخند گفت : الان پولهای حسابت به اندازه است . پسر گفت : راست می گویی ؟ پدر گفت : بله . پسر با شادمانی گفت : هورا ! هورا ! و پدر به پسر گفت : یک هفته دیگر می رویم می خریم .بعد گذشت یک هفته پسر به آرزویش رسید .


نظرات شما ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
پسری که آرزویشداشتن کامپیوتر است
خانه

: موضوعات



: آمار سایت
بازدیدکنندگان: 2463
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 0

: درباره من
نمکدون
آرش ذاکر
خیلی باحالم ... و جلب مخفی !!!

: لینک به من
نمکدون

: حضور و غیاب

: دوستان

: اشتراک

 

پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ